دیشب به یاد غربت زهرا گریستم
پنهان به غم نشستم و پیدا گریستم
چون تک درخت بسته به زنجیر سنگ و خاک
پاییز را به غربت مولا گریستم
در یاس تلخ بی کسی لحظه ی وداع
تنها به شب نشستم و تنها گریستم
دیوار بغض ؛ راه نفس را گرفته بود
واشد زسینه سدنفس؛ تا گریستم
فانوس ماه گشتم و با چشم انتظار
با یاد او به خلوت شب ها گریستم
همراه رعد سینه خراشی به عمق آه
چون چشم های آبی دریا گریستم
جز کار شمع؛ کار که بود؟ این که تا سحر
یا سوختم در آتش غم؛ یا : گریستم؟!
وناله ها سر می دهیم ؛ بر تربت غربتش تا او بیاید ؛ تا او انتقام گیرد تا او آرام جانمان باشد و دست به دعا بر می داریم و می گوئیم
به این امید که مـهـدی دوباره برگردد
بـیـا به بـال کـبـوتـر تـرانـه بنویسیم